احساناحسان، تا این لحظه: 14 سال و 11 ماه و 11 روز سن داره

عشقی از جنس احسان

راهی زندگی شدم.2

تو دوماهگی من موهام بشدت ریزش داشت مامانم فکری بذهنش رسید یه روز صبح که من خواب بودم یه پیلت برداشت موهامو از ته زد.بابا که از اداره اومد فکر کرد من ایکیو سانم بعد دیگه مامان براش توضیح دادو توجیح کرد که این کار باعث میشه دیگه موهایی که در میاد نریزه و همینطور هم شد از اون دوران عکسی ندارم بهتر! 2ماه طول کشید تا شدم مثل ادمیزاد! این یه عکسه که تازه موهام داشته در میومده.         مامانم برا ایستادنمم خیلی عجول بود مثلا منو تو 3ماهگی  با یه پارچه به تخت میبست تا من بتونم وایسم منم خیلی لذت میبردم یا منو میذاشت تو روروک مثلا اگه پام نمیرسید یه چیز میزی میذاشت زیر پام یالا وایسا .... البته زیاد اینکارا...
18 شهريور 1390

راهی زندگی شدم.

وقتی روز پنجم خرداد 88 دنیا اومدم زندگی من در کنار مامان وبابام واپارتمان تابان شروع شد تو شهر بوشهر که مامان بزرگام وبابا بزرگام کنارم نبودنو  تنها و تنها مامانم بود وبابام. منم خب وقتی حوصلم سر میرفت نق میزدم سر مامانم.اولش مامان بزرگم وخالم پیشم بودن یه 10 روز بعد اونا رفتن و ما یه هفته خونه موندیم بعدش بابایی برا امتحانات پایان ترمش رفت اهواز من و مامانم هم رفتیم کنگان 17 روز اونجا بودیم بعد برگشتیم.یادم رفت بگم مامانم هول بود منو                 تو 8روزگی ختنم کرد البته منم یکم موقع ادرار درد داشتم اونا رو گمراه کردم که فکر کنن اینجوری زودتر خوب میشم ولی مام...
17 شهريور 1390

تولد 1 سالگی

تولد احسان رو در کنگان خونه مامان بزرگش گرفتیم.همه ی خاله ها ودایی ها بودن وهمچنین خاله زهرا وخاله اعظمم بودن ومحبوبه وامین وسپیده...         ...
2 شهريور 1390